چند سالی بود
که عشق یه دختر کارتون خوابش کرده بود…
تمام چیزی که برایش مانده بود…
چند نخ سیگار بود ….
و یک واکمن که برایش
داریوش میخواند …
در این سرمای زمستون دیگر موادی نداشته …
این بار سرنگش را به یاد ان دختر از هوا پر کرد ….
و به رگش زد …
داشت نفس های اخرش رو میکشید…
همراه با صدای داریوش که از واکمنش میگفت :
تمام نا تمام من بی تو تمام میشود…